بعد از چند سال، مفهوم بهار

ساخت وبلاگ
دوره ی لیسانسم که کاملا شوت بودم،
دوره ی ارشدم هم اینقدرررررررررررررررر گرفتاریم زیاد بود که اصلا نمیفهمیدم چطور روز و شب به هم می رسن.
این روزها اما که خونه هستم، فکر میکنم دوباره برگشتم به اون روزای خوب دبیرستان!

من در فصل بهار اکثرا در خونه تنها هستم. مادرم درگیر زمین و روستا میشه و من میمونم و یه خونه درندشت و یه حیاط پر گل و کلی کتاب برای خوندن.
امسال بعد از سه سال، تازه برگشتم به اون دوره که چقدر خوب بود و چقدر خاطرات خوشی ازش دارم
با این تفاوت که اون زمان تنها سرگرمیم یه کامپیوتر خانگی بود (که حتی اینترنت هم نداشت) و ازش رضا صادقی و سیاوش قمیشی گوش می دادم، الان اما یه گوشی مزاحم دارم که اگه کنترلش نکنم ساعت ها وقتمو میگیره.
درسته دغدغه ها و نگرانی هام اینقدررررررر زیاد شدن که اگه حواسم نباشه میبینم کاملا غمگین شدم، اما خب اینقدر چیزای خوب دور و برم هستن که میتونم به دغدغه هام فکر نکنم.

یه نقشه زدم به دیوار، که هر بار نگاهش میکنم بتونم انگیزه بگیرم. چون طبق معمول از عملکرد خودم راضی نیستم. به این فکر میکنم که اگه الان عملکرد بهتری داشته باشم، در آینده زندگی بهتر و راحت تری خواهم داشت. یعنی امیدوارم اینطور باشه.

راستی واقعا چرا این لغتای زبان تمومی ندارننننننن؟؟؟؟ هر چی من میخونم باز چیزای جدید جدید جدید!!!
دارم فکر میکنم که پارسال این موقع کوه اعتماد به نفس بودم که فکر می کردم خیلی زبان بلدم :| آخه الان هرچی میخونم باز میبینم هیچی بلد نیستم !!! اصلا یه وضعیه.
راست میگن که آدم هر چی دنیاش کوچیک تر باشه فکر میکنه فاتح تره!!
با این اوصاف، بعید بدونم تا تابستون یه تپه هم بتونم فتح کنم، قله پیشکش :|
چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:05