گُل بهار

ساخت وبلاگ

درسته که بهار رو زیااااد دوست دارم

اما همیشه یه نگرانی هایی هم تو بهار بیشتر از همیشه رخ نمایی میکنه، که انگار تو فصلای دیگه نیست.

همونقدر که شکوفه ها خوشبوتر میشن، همونقدر که رنگای طبیعت قشنگ تر میشن، هرچقدر که هوا لطیف تر میشه، بیشتر یادم میاد که باید محکم و قرص تر کار کنم!! یادم میاد که بی هدف چشمامو باز نکنم و بی هدف نبندم.

بهار تو گیلان فصل کاره.

زمین برنجکاری کوچکی هم تو روستا داریم، حتی با اینکه دیگه کارا با اومدن تکنولوژی آسون تر شده، این روزا نگران برنجکاری مادرمم هستم که نکنه خوب محصول نده!

این دُز از نا آرامی و تکاپو رو هیچ وقت تو خودم درک نکردم...

امروز جمعه ست. خونه تنهام. تنهایی خونه بیشتر ناآرومم کرده و حتی نتونستم یه ذره بخوابم.

الان تصمیم گرفتم چای بذارم و فایل های پایان نامه م رو بالا پایین کنم.

گاهی اوقات در اوج آشفتگی همین یه کار بهم آرامش زیادی میده!


+دوران کودکی بی آلایشی داشتم و الان که بهش فکر میکنم پر از حس های خوب میشم. یادمه بهار وقتی از مدرسه برمیگشتم، با بیلچه به جون باغچه ی کوچیک می افتادم و سعی میکردم توش گلی لوبیایی سیری بکارم! فکر میکنم روحیه ی یه مقدار لطیف دوران بزرگ سالیم رو باید مدیون دوران کودکیم باشم....

+مادربزرگ ندیده ای دارم که از قرار اسمش گُل بهار بوده. همیشه تو فصل بهار بیشتر از همیشه به یادشم. مادربزرگی که نه دیدمش و نه حتی عکسای زیادی ازش دارم...فقط گاهی تو تخیلم سعی میکنم زیبایی بیش از حدش رو که از زبون دیگران شنیدم، با عطر خوشبوی بهار، یه جا باهم تصور کنم..




چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1396 ساعت: 23:06