شروع

ساخت وبلاگ

روز پایانی سال 95 بانمک تموم شد.

با وجود اینکه تعطیل رسمی بود سرکار بودم. اما خانم ِ آقای مدیرعامل اومد و بهمون گوشواره عیدی داد و کلی برام جذاب بود. نه صرفا به علت طلا بودنش، اما خب اینکه یهویی همچین هدیه ای بگیری خیلی گوگولی بود.

غروبش هم دوچرخه سواری کردم.

تعطیلات من از دوشنبه تا جمعه بود و از شنبه سرکار میرم و تو ساعات کاری همش چشام خواب داره.

امروزم نخودی بودم بین کارخونه و دفتر.

روزای عجیب غریب و سختی رو میگذرونم.

بیشتر از سخت بودنش، عجیبه و تو حالات روحی متفاوت و ضد و نقیضی قرار میگیرم.


پایان نامه.....همه ی مطالبم پخشه تو لپ تاپ خودم، کامپیوتر کارخونه و کامپیوتر دفتر.

حتی گاهی نمیدونم کدوم ورژن آپدیت شده ی کدومه

کدوم ترجمه جدید تره.

خیلی به صورت روح وار دارم پایان نامه انجام میدم.

یه قسمت از کتابی رو تایپ میکنم و بعد میمونه و بعدش ممکنه دوباره برم همونو تایپ کنم.

اینو هم بگم که به هیچ وجه ولنگار نیستم. اما باور کنین کسی که همش بیرونه و مکانش نامشخصه و غروبا آش و لاش میرسه خونه، خیلی سخته هم ذهنش رو مدیریت کنه هم فایلای پایان نامه ش رو.

خلاصه که اینطور.

ما بریم بخوابیم فردا باز روز از نو روزی از نو.



چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 13 فروردين 1396 ساعت: 4:36