مورد عجیب آیدا

ساخت وبلاگ

ما قبل از عید تو واحدمون تعدادمون خیلی زیاد بود.

بعد از عید مدیر عامل تصمیمی گرفت و تعدادمون رو به نصف، تعدیل کرد...و یکی از آقایون همکار هم که دیگه جز تعدیل شده ها بود، بعد از عید نیومد.

 حتی اون دوران هم به هیچ وجه ازش خوشم نمیومد به دلیل اخلاقای خاصش( مثلا با سی سال سن می گفت میترسم فلان چیزو بابام بفهمه دعوام کنه :| یا مثلا خیلی حسابرس بود و روی هزار تومنش هم برنامه میریخت به طوری که مضحکه ی همه شده بود و یا اینکه به خاطر چاپلوسی، کارهایی که حتی وظیفه ش نبود رو هم انجام میداد به طوری که سرپرست از بقیه هم انتظار داشت همون کارها رو انجام بدن و...)

بعد از اینکه دیگه نیومد شرکت، یکی دوباری تو تلگرام اوضاع شرکت رو پرسید.

من بخاطر اینکه قبلا همکار بوده، سعی میکردم تا حد یکی دوکلمه جوابشو بدم.

تا اینکه دیروز، دیدم سلام و احوالپرسی کرده و اوضاع شرکت رو میپرسه. باز هم طبق معمول پاسخ دادم که ممنون و الحمدالله.

دیدم داره ادامه میده و میگه که منم بجای برادرتون و این حرفا، یه چیزی میخوم بگم ناراحت نشین :| و اصلا منتظر هم نموند که من اجازه بدم بگم باشه بگو چی شده،

برگشت گفت اون عکسی که کنار ساحل گذاشتینو از عکسای تلگرامتون بردارین :||||

شما نمیتونین درک کنین که من اون لحظه چقدددددررررر ناراحت شدم.

چون اولا اینکه من ته زمینه ی فکرم یه آدم مذهبی هستم و به هیچ وجه آدم بی حجابی نیستم که بخوام عکس بدی بذارم

دوما، حالا من هر چی هم گذاشته باشم، ایشون چطور به خودش اجازه داده که دخالت کنه و همچین چیزی رو عنوان کنه؟!


خلاصه اینکه خیلی سرد جوابشو دادم و باز هم که دیدم خیلی گستاخانه داره ادامه میده، دیگه جوابشو ندادم و الان دیدم که منو بلاک کرده :||||

میخوام بگم سطح شعور آدما به هیچ وجه به سنشون و میزان تحصیلاتشون نیست.

انسانیت هم به این چیزا برنمگیرده.

مخصوصا که این روزا با رواج اینستاگرام و تلگرام، آدما راحت به خودشون اجازه میدن که به بقیه توهین کنن، دخالت کنن و بدون فکر، حرف های بیهوده بزنن.

تا جایی هم که من میدونم گزینه ی بلاک مخصوص این هست که آدم های مزاحم بلاک بشن، نه اینکه آدمایی که سلیقه شون با آدم جور در نمیاد یا آدمایی که نمیخوان باهات حرف بزنن!

خدایا عاقبت هممون رو به خیر کن واقعا..........


*عنوان از "مورد عجیب بنجامین باتن"


+تصمیم گرفتم این روزا بهتر زندگی کنم. میخوام فردا صبح زودتر از خواب پاشم و قبل از رفتن به سر کار، نیم ساعتی دوچرخه سواری کنم. شاید از خودم راضی تر شدم...

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 209 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 13:32