طعم متفاوت یاد گرفتن

ساخت وبلاگ

ساکت شدم ها؟

تایم ناهاره سریع بنویسم. هی منتظر بودم که حالم بهتر بشه، دیدم همینه دیگه، اومدم تند بنویسم.

بطور خلاصه، قضیه اینه که دقیقا در اولین روزی که به عنوان کاندید دکترا وارد ازمایشگاه شدم، با استادم جلسه داشتم و قرار بود یه پروژه رو نهایی کنیم، که همونجا فهمیدیم یه قضیه رو یه ساله داریم اشتباه میزنیم، و اگه فلان چیزو عوض کنیم نتایج بهتر میشه. و نگم براتون که همین مستلزم انجام دادن کارا دوباره از صفر بود.

ابتدا پنیک زدم. بعد انکار کردم، بعد خیلی گریه کردم. و همزمان داشتم همه رو از نو انجام میدادم. اون وسطم استادم زفته بود ایتالیا و حتی قبل سوار شدن پروازاشم ما با تماس تلفنی میتینگ داشتیم من داشتم ریزالت گزارش میکردم.

روزهای گهی بود دلبندم. 

احساس یاس و ناامیدی و سرخوردگی رو با هم تجربه کردم.

با اینکه استادم اصلا سرزنشم نکرد (حالا به نوعی خودشم مقصره که یه سال متوجه ا‌ون نکتهه نشده)، من هی نتونستم با قضیه کنار بیام.

روزی هزار ساعت کار میکردم و قبل خواب هم. شبا تو خواب هم داشتم مدل سازی میکردم. ترسناک شده بود همه چیز.

الان کجای کارم؟ تقریبا یک سوم کارو‌ انجام دادم و همچنان دارم انجام میدم. حالم کمی بهتره و پذیرفتم ریسرچ همینه و همینطوریه که ادم چیز جدید یاد میگیره.

خب من برگردم ازمایشگاه رو بقیه مدل سازی هام.

ایشالا منبعد بیشتر بنویسم.

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1402 ساعت: 20:37