انتهای تابستون

ساخت وبلاگ

اصلا نمیدونم چرا اومدم ازمایشگاه. با اوبر هم اومدم. 

پروپوزال رو که دادم و منتظر کارکشن هستم. سه شنبه ی بعدی اسلایدها رو تحویل میدم، تا الانشم تا ۹۰ درصد حاضره.

بعد میمونه تمرین و اینا کنم که خوب بتونم بگم. تابستون بورینگی بود. 

بعضی اوقات نگرانم که زود بخوام دکترامو بگیرم، بعضی اوقات واقعا دلم میخواد فرداش همه چی تموم بشه.

حس میکنم دیگه برای بکن نکن های استادم پیر و کلافه ام.

و جالبه که فقطم از من انتظار داره حتی کارای ریزو. واقعیت اینه که بقیه اصلا براشون مهم نیست. نوزت رفته کالیفرنیا یه هفته ریموت کار کنه. آدریانم که هیچی، کلا نمیاد! من نمی دونم سر میتینگ های هفتگی چی تحویل میده چون واقعااااا من میبینم کاری داره نمیکنه.

پژمان احتمالا شنبه میره. فردا با دوستم و مامانش میریم باربی رو ببینیم. چون همه دارن میبینن ما هم عقب نیفتیم.

نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله و بی انگیزه شدم. همه چیز حوصله سر بر شده.

اصلا نمی دونم اینده چی میشه.

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 17:36