روزهای با هم بودن

ساخت وبلاگ

الان ۹ صبحهه و من سوار اتوبوس دارم میرم دانشگاه. خوشحالم تو اتوبوس فرصتی پیش اومده تا بنویسم.

پژمان خونه خوابیده. جمله ی عجیبیه برام اما واقعیه. سال پیش این موقع دیگه از اومدنش نا امید شده بودم. هر چند به زودی میری شهر دیگه ای بخاطر دانشگاش، اما اینکه حداقل تو یه کشوریم نه توی دو تا قاره ی مختلف خوشحالم.

.

توی تعطیلات پرووف مقاله اومد و روش کار کردم. چند روزیه مقاله جدیده چاپ شده. اما از طرفی کمی هم خسته ام.

اومدن پژمان و جمع و جور کردنش، کارای ازمایشگاه و مسایل زندگی ازم کمی انرژی گرفته.

برای مثال، همینکه برای پژمان سیم کارت بگیرم کلی اذیت شدیم و داستان داشتیم. اول اینکه دو بار از یه شرکتی سیم کارت گرفتیم هر دوبار سیم کارت متعلق به یکی دیگه بود. بعد فهمیدیم سیم کارت های اینجا کلا به مدل گوشیش نمیخورن و سرویس ها درست کار نمی کنن. دیگه نهایتا قاطی کردم و رفتیم یه شرکتی و یه پلنی برداشتیم که گوشی همراهش میداد. گوشیه خفن نیست اما بازم تا ۱۵۰ دلار برام خرج برداشت، اما حداقلش اینه که دیگه گوشی و سیم کارت داره برای کاراش.

الان درگیر گرفتن خونه براشیم. اما می دونم حل میشه. در واقع این فصلی که پژمان اومده فصل مناسبی برای خونه گرفتن نیست، و شهرشونم یه شهر دانشگاهی کوچیکه. بابت همینه خونه نیست یا کرونه یا دوره یا خلاصه یه ایرادی داره.

دیگه دیروز حس کردم کلا دارم قاطی میکنم. بعد ارامشمو حفظ کردم رفتم باقلوا درست کنم.

.

خلاصه میگذره این روزا هم. اندکی صبر!

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 96 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:14