تنهایی

ساخت وبلاگ

دلم گرفته

افطار خواب موندم. یک ساعت بعد اذان پاشدم. بعد اینقدر با استرس پاشدم چیزی بخورم که خیلی بد بود. همیشه ازین نگرانم که تنهایی, یهو بیهوش بشم کسی نباشه جمعم کنه. 

قرار بود املت یا کتلت بپزم. اما دیگه اینطوری نون پنیر گردو چایی شیرین خوردم. سرپایی. چون اینقدر استرس داشتم حتی نمی تونستم بشینم.

بعد یه ذره واستادم، گفتم بذار سحری مم الان بخورم که دیگه ته شب سنگین نشم. همون قرمه سبزی رو گرم کردم خوردم.

بعد اومدم ارایه ی فردامو تمرین کردم و پاورپوینت رو کم و زیاد کردم. این کورسه به لعنت خدا نمی ارزید. حالا استاده کلا از هیچکی سوال نمیپرسه ها. باور کن فردا سر من میخواد سوال بپرسه.

برای فردا باید برای یه کورس دیگه م هم یه مقاله ی چرت میخوندم. که نخوندم هنوز. ازین لحاظ چرت که هیچ رقمه به کار من مربوط نیست. این کورس کلا برای کسایی خوب بود که زمبنه کاریشون معلوم نیست، هی از چیزای مختلف میخونن تا بعد بتونن زمینه انتخاب کنن. 

کلا این ترم به کاهدون زدم تو کورس ورداشتن. البته چیز جذاب دیگه ای هم نبود.

اگه تا جمعه نتونم یه سری کارای ازمایشگاه رو انجام بدم، باید ویکند برم لب.

کاشکی فردا صبح میتینگ نداشتم.

دلم میخواد پیجمو ببندم. 

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 1 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:16