بله قربان، چشم قربان

ساخت وبلاگ

بهرحال خیلی خوبه که اینجا وجود داره و دلزدگیم از عالم و آدم رو میتونم اینجا هر چند به صورت خفیف بروز بدم.

بچه ی آخر بودن هزار تا گرفتاری داره، هرچند فقط نکات مثبتش به چشم بقیه بیاد.

بچه های آخر هزار تا بزرگ تر دارند. از خود پدر و مادر گرفته، تا خواهر برادرهایی که بزرگشون کرده، حتی در مواقع وخیم تر فامیل هم ادعا میکنن که مثلا روزی که فلانی بدنیا اومد من اومدم اولین نفر ملاقاتش پس نظر من هم شرطه.

بچه های آخر باید کوله باری از تجربه باشند، چون خواهر برادرهاش اندازه دایناسور سن دارند و به راحتی میتونن از الفبای زندگی تا ملودی جهنم رو بهش آموزش بدن.

بچه های آخر باید برای هر چیز از همه اجازه بپرسن و نظر همه رو جلب کنن.

بچه های آخر دقیقا نمی دونن چه گهی بخورن چون هر حرکتی کنن خلاصه یه نفر هست که خوشش نیاد، و بعد از ازدواج این در مورد شوهرشون هم صدق می کنه.

بچه های آخر خاطرخواه های زیادی دارن، و همونطور که گفتم، چون همه ادعا دارن فرد آخر خانواده رو بزرگ کردن و براش زحمت کشیدن، پس باید همه جوره دل همه بدست آورده بشه.

بچه های آخر از رشته ی تحصیلیشون گرفته تا رفتارشون با بقیه و انتخاب شغلشون، تا نحوه ی عملکردشون در نکات ریز، حتی انتخاب لباس زیر، باید از سمع و نظر همه بگذره و تصویب بشه.

بچه های آخر همش باید زیادی مودب باشن، باید سر به زیر باشن، باید مراقب باشن، نباید اشتباه کنن، باید از تجربه های بقیه استفاده کنن.

 

 

کاش اجازه داشتم کمی اشتباه کنم.

کاش اجازه ی شکست خوردن داشتم.

کاش اجازه داشتم کمی جلف و سبک سر باشم.

کاش میذاشتن بقیه در موردم هر فکری می خوان بکنن.

 

از حدود 30 سال بچه ی آخری بودن و بله به چشم گفتن خسته ام!

 

خدایا بگذرون این روزا رو.

 

 

چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 153 تاريخ : جمعه 16 خرداد 1399 ساعت: 16:06