چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

متن مرتبط با «آتمن و برهمن» در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا نوشته شده است

متیو-اینتل-خیر

  • از هفت صبح اتومات ذهنم بیدارم کرد. الان هشت صبحه هنوز تو جامم. میکروسکوپ تا ظهر دست ویش هست و بابت همین عجله ندارم صبح برسم. با اینکه تازه سه شنبه ست حس میکنم چه خسته ام!!  حس میکنم روزها خیلی سریع دارن میگذرن و با اینکه من سعی میکنم کارامو انجام بدم اما انگار کش اومدن. خدایا میشه به من توان و انرژی و روحیه بدی این سال اخر دکترا به خیر و خوشی تموم بشه. بقیه رو دارم از داخل اتوبوس مینویسم: برای خودم چندتا کار جدید تراشیدم که انگیزه و انرژیم بالا بره و دچار روزمرگی نشم. مثلا یه دانش اموز دبیرستانی ایمیل زده بود که علاقه داره برای تابستون به لب ما جوین شه و با ریسرچ ما اشنا بشه. من هی میگفتم جواب بدم جواب ندم. خلاصه جواب دادم و استادمو منشن کردم گفتم این تصمیمات از حوزه من خارجه و استادم باید تصمیم بگیره. بعد استادم اومد گفت خودش اوکیه اگه من حاضرم درسش بدم. منم گفتم من میخوام منتورش باشم و مسیولیت اموزش دادنش با من. که استادم قبول کرد و کارای مقدماتی ورود این دانش اموزه رو انجام داد. حالا تابستون دیگه احتمالا این دانش اموزه میاد؛ اسمش هست متیو؛ و یه بخش از تایمم صرف اموزش دادن به اون میشه. البته منم محض رضای خدا دارم موش نمیگیرم، توی رزومه م میره که من منتور این شخص بودم و مثلا استادم توی توصیه نامه هاش برای من اینو قید میکنه. دیگه اینکه از استادم پرسیدم میتونم برای پاییز بشم TA برای درسی که میده؟ (یعنی بشم کمک استاد و برای نمره دهی و اینا بهش کمک کنم). جوابی که خودم از قبل میدونستم رو بهم داد. که تو گروه ما فقط دانشجوهای لیسانس میتونن کمک استاد بشن و نه دانشجوهای دکترا (کلا هم ماها سورس حقوقمون از درس دادن نمیاد، از ریسرچ کردن میاد). اما گفت اگه , ...ادامه مطلب

  • ماه رمضون-میکرومنیج-تصمیم

  • خب چیکار میکنم؟ همچنان ماه رمضونه و من همه ش دارم سینه میزنم که افطار چی بپزم سحری چی بپزم. منو هم باید متنوع باشه. پژمان بدبخت میگه حالا تخم مرغی چیزی میخوریم. من ولی نمیتونم غذا نپزم. چی میشد از اینها بودم که هیچی از اشپزی سرشون نمیشه؟ اونطوری هم لاغر میموندم، هم وقتمو کارای دیگه میکردم. الان چهار صبحه. سحری خوردیم من اومدم بخوابم. فردا خب تعطیلم و ارامش خاطر دارم. دارم سعی میکنم اخلاق سگی این روزامو کنترل کنم. دیگه اینکه استادم داره دیوونه م میکنه. دانشجوی سال چهار دکتراشم (بله همین دو هفته پیش وارد سال چهار شدم)، هفت تا پیپر براش چاپ کردم که تو پنج تاش نویسنده اولم، بعد همچنان هفته ای دوبار حداقل تو میتینگ ها باید گزارش لحظه به لحظه کارمو بدم :((((((  بعد میگه من کسی رو میکرومنیج نمیکنم. آخه زن، تو دیوونه م کردی دست از سرم بردار. خدایا کمکم کن براش سگ نشم و دختر مودب و سربزیری باقی بمونم. دیگه اینکه استادم آدریان رو تقریبا میشه گفت اخراج کرد. بهش گفته مستر اوت کن (یعنی فقط بهش یه ارشد بدن)، یا باید بگرده دنبال یه استاد دیگه اگه میخواد دکترا بگیره. نمی دونم؛ هم کار کردن با استادم صبر ایوب و اعصاب پولادین میخواد و خیلی اوقات تو رو تا مرز روانی شدن میبره؛ هم آدریانم از زیر کار در رو و دودوزه باز و موذی هست. اما نهایتا فکر میکنم حق با استادمه تا آدریان. ببینیم تهش داستانشون چی میشه. راستی اون جایزه graduate research award که پارسال برده بودم رو امسال بهم ندادن. خودمم میدونستم دو سال پیاپی به یه نفر نمیدن. ایراد نداره منطقیه که بقیه هم این حقو داشته باشن جایزه بهشون تعلق بگیره. دارم برای یه جایزه دیگه اپلای میکنم؛ ایشالا اونو میبرم اگه خد, ...ادامه مطلب

  • تولد-زیتون-خورشید گرفتگی

  • خب به تاریخ ایران امروز دوشنبه 20 فروردین تولدمه. به تاریخ آمریکا فردا سه شنبه 9 آوریل تولده. با پژمان تصمیم گرفته بودیم دوشنبه شب رو جشن بگیریم، منتها دیروز که یکشنبه بود هی پیغام های تبریک گرفتم از داداشم و خواهرم و خانواده ی پژمان، که یهو دیدم دلم تولد میخواد! به مانند دختری کوچک لج کردم تولد منو امروز بگیر. که این بنده خدا پژمان پاشد رفت برام گل و زیتون گرفت :)) بله زیتون! من عاشق زیتونم و زیتون های با کیفیت گیلان رو اینحا نمیشه به راحتی پیدا کرد. زیتون سبزها اکثرا بی طعم و مزه هستن و اصلا فکر نمیکنی زیتونه. یه فروشگاه اینجا تو بسته های خیلی کوچیک زیتون های ایتالیایی میاره، که فوق العاده ان! پژمانم خواسته خوشحالم کنه همراه گل برام زیتون خوشمزه خریده :)) خلاصه من اون وسط تا برگرده آماده شدم که برای افطار بریم رستوران. اینجا اذان 8:03 هست حدودا. ما تا رسیدیم حوالی 8 بود. رفتیم یه رستوران ترکی که بیکری هم هست و قرار شد کیک تولدم همونحا بگیریم. نه تنها زیتون، بلکه کیک خوشمزه هم که با ذایقه ما جور باشه اینجا به ندرت پیدا میکنیم. به به کیک های ا ش ه د ی! قرار گذاشتیم این بار که بیایم ایران، اول بریم ا ش ه د ی یا ا ل ف، کلی شیرینی بخریم و بخوریم بعد بریم خونه هامون! کیک های این بیکری رو پژمان خیلی دوست داره من اما نه چندان، اما حداقل از کیک های آمریکایی بهتره. خلاصه، غدا گرفتیم و بد نبود غذاش. من غذای اون رستوران عراقی و لبنانی و بیشتر میپسندم. اما اینم خوب بود. دیگه شب اومدیم و من هی خسته بودم و هی تند تندی میخواستم کیک رو ببرم. حدود دو سه ساعت بعد کیک رو فوت کردم و عکس تولد گرفتیم. و این شد از تولد امسال من. 33 تموم شد و وارد 34 شدم. در واقع خودم حس نمیکنم اندازه دا, ...ادامه مطلب

  • سال نو مبارک

  • سلام سال نوتون مبارک. ایشالا سال خیلی خوبی براتون باشه. روز سال نو (سه شنبه) من تا غروب میتینگ داشتم. شب قبلش هفت سین رو گذاشته بودم. اما تا غروب رسیدم خونه خیلی خسته بودم و کم خوابی ناشی از ماه رمضون باعث شد تصمیم بگیریم نریم مهمونی سال نوی ایرانی ها. دیگه کمی استراحت کردم و به خونه ویدئو کال کردم. پژمان رفته بود برام عیدی بخره. دیگه افطار خوردیم بعدش. موزیک گذاشتیم و رقصیدیم و اماده شدیم برای تحویل سال که به وقت ما 11 و هفت دقیقه شب بود. عکس گرفتیم و بعد از سال تحویل با خونه هامون تماس گرفتیم. با اینکه خیلی خیل خسته بودم دلم نیومد سبزی پلو ماهی درست نکنم. با یه عااالمه خستگی سبزی پلو ماهی گذاشتم که برای سحری بخوریم. دیگه صبح فرداش کمی دیرتر رفتم دانشگاه اما رفتم. بعدش دیگه هی هوای برفی و سرد و طوفانی داریم. ماه رمضان هم که همچنان در جریانه. افطاری و سحری. دیروز همه خونه ی برادرم برای افطار مهمون بودن و عکس سفره افطاری گذاشتن که توش حلیم بودم. یهو دلم خواست و دست به کار شدم و حلیم پختم و خیلییییی خوب شد واقعا. دیگه چی؟ همین فکر کنم. ازمایشگاه امن و امانه فعلا.  ایشالا سال جدید برای همه مون خیلی خوب باشه. من جایزه ها ببرم، مقاله ها چاپ کنم، لاغرها بشم، ورزش ها کنم، خوشحال ها باشم، مسافرت ها کنم، اون اتفاق خوبه بیفته :(، و همه ی این چیزهای خوب. الهی آمین. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماه رمضون عزیزم

  • خب ماه رمضون شد. یه روز پیشواز رفتم و فردا روز سومی میشه که روزه میگیرم. خداروشکر. همون ۵ صبح سحری میخوریم که اذیت نشم تو طول روز. این هفته در واقع اسپرینگ بریک یا تعطیلات بهاره ست. من اونچنان تعطیل نبودم و میتینگ اینام دارم. البته اگه بخوام میتونم کار نکنم و اینا اما حوصله م سر میره و دلم میخواد کار مفید کنم. فردا کمی دیرتر میرم دانشگاه یه سری تست بگیرم و قبل افطار زودتر برمیگردم. الانم برای سحری لوبیا پلو پختم و سالاد درست کردم. اومدم بخوابم یه سه ساعتی. . با استادم حرف زدم و گفتم نمیخوام اینقدر زود دفاع کنم (ازم میخواست که سه سال و نه ماهه دفاع کنم). خدارو واقعا شکر گفت نگران نباش سعی میکنم تا جایی که بتونم ساپورتت کنم. امیدوارم واقعا همه چیز در همه ی ابعاد خوب پیش بره و من سال بعد این موقع به فکر دفاع باشم. خدایا خودت کمکم کن. . فکر نمبکنم اون جایزه graduate research award رو که پارسال بردم امسال مجدد بهم بدن. حالا من اپلای کردم. اما بعیده دو سال پیاپی به یه نفر بدن. . جواب اون پیپری که کل پاییزمو بعد از امتحان پروپوزال خراب کرد خلاصه اومد (یه ژورنال دیگه سابمیت کردیم)؛ یه moderate revision خورده که از نظر من و استادم در واقع minor هست. پنجشنبه میتینگ داریم براش ایشالا خوب پیش بره جمعه سابمیتش کنیم تموم شه قضیه ش. . شنبه مهمونی افطار داریم من و پژمان. ۷ تا از دوستامون رو دعوت کردیم. قراره قرمه سبزی، زرشک پلو، کوکو ماه رمضونی، و حلوا بپزم. نون پنیر سبزی هم که میذارم. سبزی برای قرمه سبزی رو سرخ کردم و پژمان گوشتاشو اماده کرد. مواد کوکو ماه رمضونی هم اماده کردم و اسیاب کردم فریزر گذاشتم. امیدوارم سابمیت رویژن پیپر چندان وقتمو تو جمعه نگیره تا بتونم به کارای مهمونی, ...ادامه مطلب

  • آنچه در تعطیلات کریسمس و سال نو گذشت

  • به تاریخ پنجشنبه ۱۴ دسامبر پژمان برگشت راچستر چون امتحاناتش رو تموم کرده بود. با آدریان رفتیم فرودگاه  دنبالش و بعد رفتیم سمت رستورانی که بقیه ی بچه های لب قرار بود بهمون جوین بشن. بعد از شام از بچه ها خداحافظی کردم چون فرداش رو قرار بود ریموت کار کنم و بعدشم قرار بود بریم مسافرت. آدریان همون شب پرواز داشت بره مکزیک ولی ویش و نوزت قرار بود تا ۲۲ دسامبر همچنان برن لب. شنبه ۱۶ دسامبر پرواز داشتیم بریم فلوریدا، اورلاندو. ما اوریجینالی قرار نبود کلا مسافرت بریم اما میدونستیم با خونه موندن کلی حوصله مون سر میره، پس یه پرواز با قیمت مناسب و یه هتل معقول پیدا کردیم و تصمیم شد این تعطیلات رو اورلاندو باشیم.  هرچند بازم از لحاظ مالی کلی پیاده شدیم مخصوصا اینکه دو روز موندنمون رو تمدید کردیم. اورلاندو به پارک های تفریحیش معروفه.  به ما خوش گذشت. هوا نسبتا مطبوع بود و ما تو پارک های خیلی قشنگش حسابی بازی کردیم. پارک های دیزنی و یونیورسال رو رفتیم و حسابی خوش گذشت. جمعه ۲۲ دسامبر برگشتیم راچستر.  من با اینکه با استادم هماهنگ کرده بودم دارم میرم مسافرت، اما همچنان ایمیل دریافت میکردم. اوایل هی استرس میگرفتم و اعصابم خورد میشد. منتها بعد دیگه کنار اومدم و همون وسطا سه تا از پروژه هام سابمیت شد.  توی مابقی تعطیلات دو بار مهمونی رفتیم و یه بار مهمون داشتیم که در واقع برای پژمان تولد گرفتم. امسال اولین سالی بود که بلافاصله بعد از تعطیلات سال نو برنگشتم ازمایشگاه. چون با خودم گفتم قبلش خیلی به خودم فشار اوردم و بذار تا وقتی پژمان هست پیشش بمونم. این روزای اخر ولی دیگه کلافه شدم از بیکاری و هی نون پختم. هرچند باز ایمیل میگرفتم و تو این فاصله جواب یه , ...ادامه مطلب

  • روزهای گذشته/ تعطیلات شکرگزاری

  • بعد از چند وقت سلام. پژمان برای تعطیلات روز شکرگزاری اومد اینجا. ده روزی موند و رفت. ایشالا دوباره تا دو هفته ی دیگه میاد برای تعطیلات کریسمس. تعطیلات شکرگزاری خوب بود. عموما فیلم و سریال نگاه کردیم. چند باری خرید رفتیم، یه بارم رستوران، یه بارم یه مهمون دعوت کردیم. آها پژمانم مجبورش کردم واکسن های فلو و کووید رو بزنه.  خود روز شکرگزاری هم برای اولین بار بوقلمون درست کردم و راضی بودم. هر بار پژمان میره حس میکنم پیر میشم. از شدت اضطراب و ناراحتی نمیتونم تمرکز کنم و به شدت حالم بد میشه. اون روزم که رفت بعدش من رفتم دانشگاه ولی نتونستم تست بگیرم، دستام میلرزید و دهانم خشک میشد و تپش قلب میگرفتم. خوبیش اینه که سریع سعی میکنم خودمو جمع کنم. فرداییش حالم بهتر بود. تو پست های قبل نالیده بودم در مورد پروژه هام. تا حد خوبی خوب جلو رفتن، اگه اتفاق غیرمترقبه ای نیفته، تا چهارده دسامبر ایشالا سابمیت بشن. این اخرهفته رو مدام داشتم رو پیپرم کار میکردم. تا حدی که دیروز شنبه سردرد وحشتناکی گرفتم که اصلا خوب هم نمیشد. فردا باید برم دانشگاه. کلی کار همچنان دارم. همه ش شب های یکشنبه دیگه دلهره ی هفته ی پیش رو رو میگیرم. اها یه تبلت سامسونگ گرفتم. گرفتم که تشویق بشم کتاب بخونم. اما اینقدر سرم شلوغ بوده فقط تونستم روشنش کنم و اصلا باهاش کار نکردم. من هنوز فکر میکنم با به دنیا اومدنم حق کسی رو تو دنیا خوردم. شاید یه نفر دیگه ای جای من میبود و حداقل خوشحال تر میبود. از اینکه استادم ازم راضیه خداروشکر ازینکه تبلت خریدم ازینکه پژمان هست ازینکه هر بار اراده کنم میرم سفر ازینکه اون قضیه ی بزرگو شروع کردم و خلاصه که به پایان میرسه ازینکه حداقل داداش و مامانم دوستم دارن چیزهایی زیادی هست که شکرگزارم, ...ادامه مطلب

  • واکسن

  • دوشنبه ی پیش واکسن انفولانزا و کووید رو با هم زدم. اشتباه محض بود. تمام شبش تب کردم و فرداییش با تب و لرز و بدن درد داشتم تست میگرفتم!!! با دستی که کاملا خشک شده بود. خیلی حالم بد بود خیلی. نتونستم بذارم برم خونه چون به طرز حماقت باری وجود سختگیرم اجازه نداد که برای میتینگ غیبت کنم. عصر سه شنبه که برگشتم خونه حتی نا نداشتم اب بردارم یا چای درست کنم. فقط خوابیدم و اخر شب از گشنگی پاشدم. به خواهرم پیغام زدم که میدونم تهش هم تنهایی میمیرم. صبح چهارشنبه بهتر بودم. دیشب خلاصه موهام رو رنگ کردم. خیلی دیگه سفید و بد شده بود. امروز هم ابروهام رو یه درجه روشن کردم. خونه رو تمیز کردم و خرید زدم و لباسا رو لاندری کردم. یه ماپ خریدم که کف اشپزخونه رو راحت باهاش تمیز کنم. خوب شد چون چیز قدیمی که داشتم بیشتر مصیبت بود و هر بار که خیسش میکردم نمیدونستم چطور خشکش کنم. این جدیده اینطوره که هر بار پدش رو بعد از استفاده میتونی دور بندازی و کثیف کاری نداره.  دو هفته ی دیگه پژمان میاد. هزار جور غذا تو برنامه گذاشتم که وقتی اومد براش بپزم. تو خونه تمام تلاشمو میکنم منظم باشم ولی خیلی اوقات نمیشه. مثلا میز ارایش ندارم وسیله هام بهم ریخته میشه. میدونم سر کار که برم بعد از دکترام همه چی بهتر میشه. خداروشکر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اینطوریا

  • نمی دونم چرا نمینویسم. از کنفرانس از پروژه هام. این روزا کمی دیس اپوینتد و دیس کارجد شدم. دلیل چندان محکمی هم نداره و میدونم بعدا بابتش پشیمون میشم. چیزای خوب میشه اینکه پژمان برای تعطیلات روز شکرگزاری میاد. امیدوارم تا اون زمان یکی از پروژه ها رو جمع کنم. یعنی من دارم تنبلی نمیکنم اما انگار برخی چیزا باید طول بکشن. اها یادم اومد یکی از دلایل ناراحتیم چیه. طبق محاسباتم می بایست بتونم برای جایزه ای که پارسال بردم مجدد اپلای کنم. اینطوری که پیش رفت دیگه نمیشه. یکی از چیزای دیگه که رو اعصابمه یه جایزه ی دیگه ست که براش اپلای نکردم توی کنفرانس، و جایزه رو رندوم به یکی دادن و دختره اصلا تعجب کرده بود چطور جایزه رو برده. استادمم ناراحت بود که چرا اینو اپلای نکردی و جایزهه چون متقاضی نداشته رندوم بدنش به یکی که اصلا نه پیپر داره نه روحش خبر داره. گفتم کنفرانس. تو کنفرانس هم خوب ظاهر نشدم. بگذریم. با اون سرماخوردگی وسط مسافرتم همه چی سخت تر شد. بهتره اینقدر سخت گیر نباشم. مگه بقیه دارن چیکار میکنن که من اینقدر به خودم سرکوفت میزنم؟ اما من بقیه نیستم. من جون کندم اینجا باشم. خب ناله بسه.  ایشالا تا موقع روز شکر گزاری این پروژهه بسته میشه با کیفیت خوب. و تا شروع سال جدید اون یکی پروژهه. بهتره شکرگزار و خوشحال باشم. چون پاییز قشنگه پژمان هست من سالمم و غیره و ذلک. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • طعم متفاوت یاد گرفتن

  • ساکت شدم ها؟ تایم ناهاره سریع بنویسم. هی منتظر بودم که حالم بهتر بشه، دیدم همینه دیگه، اومدم تند بنویسم. بطور خلاصه، قضیه اینه که دقیقا در اولین روزی که به عنوان کاندید دکترا وارد ازمایشگاه شدم، با استادم جلسه داشتم و قرار بود یه پروژه رو نهایی کنیم، که همونجا فهمیدیم یه قضیه رو یه ساله داریم اشتباه میزنیم، و اگه فلان چیزو عوض کنیم نتایج بهتر میشه. و نگم براتون که همین مستلزم انجام دادن کارا دوباره از صفر بود. ابتدا پنیک زدم. بعد انکار کردم، بعد خیلی گریه کردم. و همزمان داشتم همه رو از نو انجام میدادم. اون وسطم استادم زفته بود ایتالیا و حتی قبل سوار شدن پروازاشم ما با تماس تلفنی میتینگ داشتیم من داشتم ریزالت گزارش میکردم. روزهای گهی بود دلبندم.  احساس یاس و ناامیدی و سرخوردگی رو با هم تجربه کردم. با اینکه استادم اصلا سرزنشم نکرد (حالا به نوعی خودشم مقصره که یه سال متوجه ا‌ون نکتهه نشده)، من هی نتونستم با قضیه کنار بیام. روزی هزار ساعت کار میکردم و قبل خواب هم. شبا تو خواب هم داشتم مدل سازی میکردم. ترسناک شده بود همه چیز. الان کجای کارم؟ تقریبا یک سوم کارو‌ انجام دادم و همچنان دارم انجام میدم. حالم کمی بهتره و پذیرفتم ریسرچ همینه و همینطوریه که ادم چیز جدید یاد میگیره. خب من برگردم ازمایشگاه رو بقیه مدل سازی هام. ایشالا منبعد بیشتر بنویسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کار زیاد یا توهم؟

  • از جمعه ی پیش شروع کردم و خیلی سخت روی رویژن پیپر کار کردم. با اینکه یکی از reviewer ها خیلی کامنت های سختی داده بود، از نظر خودم خیلی خوب تو زمان کوتاه جمعش کردم. خوشبختانه نیاز نبود دوباره تست بگیرم منتها دوباره کلی سیمولیشن رو از نو انجام دادم و پلات ها رو مجدد کشیدم. حالا جمعه با استادم میتینگ دارم ببینیم دیگه جه کاری میشه کرد که بهتر کنیم جوابا رو. این چند روز اینقدر واقعا زیاد کار کردم، امروز غروب اومدم بعد اینکه تماس پژمان تموم شد بیهوش شدم تا یک ساعت. بعضی اوقات میگم نکنه چون توانایی بدنیم پایینه این میزان از کار رو میگم زیاد؟ من اینطوری ام که معمولا بین 8.5 تا 9 صبح آزمایشگاه هستم. اگه تست داشته باشم که تست میگیرم، اگر نه کارای نوشتن و ادیت و مدل سازی و میتینگ ها رو هم تو آزمایشگاه انجام میدم. اون وسط یه تایم ناهار تیم ساعته و بعضا کمتر دارم. اون ورم عصر حداقل تا 5 عصر هستم، اما خیلی اوقاتم شده تا هفت و برخی موارد تا هشت شبم بمونم و کار کنم. یعنی مینیمم 8 ساعت در روز و ماکسیمم 11 ساعت رو حداقل مشغولم.  بله می دونم کیفیت مهم تره از کمیته، اما بهرحال آدم این همه ساعت طولانی رو نمیتونه بیخود بگذرونه، داره کار میکنه بهرحال. چیزی که بیشتر خسته م میکنه که من هر روز این کارو میکنم جون همه ش نگرانم کارام عقب بیفته و آدم انجام کار تو دقیقه 90 نیستم. نمی دونم؛ با خودم میگم دکترا که نموم بشه دیگه شاید اینقدر زیاد کار نکنم و به خودم آسون تر بگیرم. فردا قراره تمرین ارایه پروپوزال داشته باشم برای بچه های آزمایشگاه. در همین راستا تصمیم گرفتم که ظهر برم آزمایشگاه! و تا ظهر خونه کمی تمرین کنم و یه استراحتی هم برام بشه. حالا یهو شاید صبح نظرم عوض شد :| Adblock te, ...ادامه مطلب

  • دوری

  • تو این دو سال و خورده ای که اینجام، مامان سه یا چهار بار رفته اتاق عمل به عناوین مختلف. چیزی که وقتی من ایران بودم اصلا اتفاق نمی افتاد. دیروز مجدد عمل شد و با اینکه عملش عمل باز نبود، کلی اذیت شده و درد کشیده... خداروشکر خواهرم هست ازش مراقبت کنه. اما مامان مدام دلتنگی منو میکنه و الان که کمی حالش بهتره و بهش زنگ زدم میگه میدونی پرستارم اسمش آیداست... غروب اول رفتم داروخونه گفتم دکترم یه هفته ست دارومو فرستاده چرا تکست نمیدین بیام دارو رو پیک آپ کنم؟ گفت عه آماده ست و اینا. دوباره شماره تو وارد کن تکست بیاد... بعد شیر خریدم و جعفری و گشنیز و چندتا موز (که میدونم میمونه و میگنده). از موقعی که خونه رسیدم تا وقت شام عکس های مامانم و کلا ایران اومدنمو نگاه کردم و چند فصل گریه کردم.  شام سوپ و سالاد و حمص خوردم که همه ش به نظرم بدمزه بود اما من چاقم و نباید غذای چرب و کربوهیدراتی بخورم. بعد دوباره اسلایدها رو چک نهایی کردم و به استادم اطلاع دادم (واقعا کی این قضیه تموم میشه؟).  بعد رفتم حموم تا حداقل یک غمگین خوشبو باشم تا یک غمگین چرکول. نزدیکای ۱۲ شب بخاطر اینکه سرگرم شم و فکر و خیال نکنم رفتم چند تا کتلت درست کردم برای فردا ناهارم ببرم دانشگاه. سبزی ها رو هم شستم. ساعت‌ یک شبه. بخوابم صبح دوباره قبل ۹ باید دانشگاه باشم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • انتهای تابستون

  • اصلا نمیدونم چرا اومدم ازمایشگاه. با اوبر هم اومدم.  پروپوزال رو که دادم و منتظر کارکشن هستم. سه شنبه ی بعدی اسلایدها رو تحویل میدم، تا الانشم تا ۹۰ درصد حاضره. بعد میمونه تمرین و اینا کنم که خوب بتونم بگم. تابستون بورینگی بود.  بعضی اوقات نگرانم که زود بخوام دکترامو بگیرم، بعضی اوقات واقعا دلم میخواد فرداش همه چی تموم بشه. حس میکنم دیگه برای بکن نکن های استادم پیر و کلافه ام. و جالبه که فقطم از من انتظار داره حتی کارای ریزو. واقعیت اینه که بقیه اصلا براشون مهم نیست. نوزت رفته کالیفرنیا یه هفته ریموت کار کنه. آدریانم که هیچی، کلا نمیاد! من نمی دونم سر میتینگ های هفتگی چی تحویل میده چون واقعااااا من میبینم کاری داره نمیکنه. پژمان احتمالا شنبه میره. فردا با دوستم و مامانش میریم باربی رو ببینیم. چون همه دارن میبینن ما هم عقب نیفتیم. نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله و بی انگیزه شدم. همه چیز حوصله سر بر شده. اصلا نمی دونم اینده چی میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بدون عنوان

  • امروز روز چهارمیه که صبح میام باشگاه. البته باشگاه اسمش خفنه، اما با این پای چلاق و کمر شکسته فقط میرم رو دوچرخه ثابت میشینم و با دنده ی خیلیییی سبک نیم ساعت رکاب میزنم. از هیچی که بهتره هان؟ بعد از باشگاه دوش میگیرم و دوستم میاد دنبالم و میریم دانشگاه. دوستم این بهار فارغ التحصیل میشه و وقتی بره من دوباره برای رفت و امد به دانشگام سختم میشه.  دلم گرفته. یه تیکه طلای خیلی کوچیک پول فرستاده بودم برام بخرن، که بعد یکی از بچه ها که مسافرت اومده اون ور، برام بیاره. طلاعه رو گرفتن منتها اداره پست قبول نمیکنه از شهرستان بفرسته به تهران. هیچی دیگه اینم بهش دلخوش بودم پوچ شد. دیگه تا حالا روزی روزگاری خودم بیام ایران پیک آپش کنم. در واقع اینو داشتم به خودم هدیه میدادم. اما حالا دیگه احتمالا نمیشه. کلا انرژیم پایین اومده. خیلی وقته کار ازمایشگاهی جدی نداشتم. در واقع در حال نوشتن پیپر و بعدشم پروپوزال بودم. اما دیگه حوصله م سر رفت. از این هفته کار ازمایشگاهی رو استارت میزنم که روی یکی از دوتا پروژه ی نهایی کار کنم. کاشکی یه اتفاق خوب بیفته. چیزی که حداقل یه هفته خالص حالم خوب باشه. نه فقط نیم ساعت. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آپدیت پروپوزال و کنفرانس

  • دوشنبه صبح قراره پروپوزالو به استادم تحویل بدم. حتی سه هفته پیشم میتونستم بهش بدم فایلو.  دیگه بعد کامنت میذاره و من اصلاح میکنم کامنتاشو. این هفته هم کارای نهایی اسلایدو انجام میدم. پروژه ی جدیدو شروع کردم. دیدم به مواد احتیاج دارم به استادم گفتم برام خرید و این هفته میرسه. دیشب حالم بد شده بود بابت دردی که داشتم و سرچ کردم دیدم ازین داروهایی براش هست که میشه بدون نسخه گرفت. والمارت سفارش زدم و صبح رسید. خوردمش ایشالا بهتر بشه و مجبور نشم برم دکتر. پژمان میره به زودی تا حدود یک هفته ده روز دیگه. چون ترمش شروع میشه. دلم میگیره به رفتنش فکر میکنم اما خداروشکر حداقل تو یه کشوریم. خب مرور کنیم برنامه ی ازین به بعدو. کارکشن های پروپوزالو انجام بدم. احتمالا مقاله ای که سابمیت کرده بودیم ریویژن بخوره اونو انجام بدم. کارای پروژه جدیدو انجام بدم. ارایه ی پروپوزالو تمرین کنم و اسلایدها رو واضح تر کنم. ورزش کنم و پرخوری عصبی نکنم. خوشحال باشم. آپدیت کنفرانس: بلیط برگشتو گرفتیم درحالیکه بلیط رفت رو نگرفتیم :| قضیه اینه که خیلی گرونه. امریکا خیلی خیلی خیلی بزرگه. من تا وقتی اینجا زندگی نمیکردم هیچی درکی نداشتم. الان اینقدری بهتون بگم که شهری که برای کنفرانس میخوایم بریم، فقط سه ساعت اختلاف زمانی داره با اینجایی که من هستم:| بعد خب پرواز مستقیمم نیست و یه پرواز هشت ساعته خواهیم دلشتیم با دو تا توقف! باورتون میشه؟ بایت همینم هست که هزینه بلیط گرون میشه. حالا هزینه بلیط از جیب نیست و از گرنت استادم میدیم اما خب بازم. به قول استادم، نمیشه پول دولت فدرال رو هدر داد که :)) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها