چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

متن مرتبط با «هر روز پاییزه از چاووشی» در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا نوشته شده است

روزهای گذشته/ تعطیلات شکرگزاری

  • بعد از چند وقت سلام. پژمان برای تعطیلات روز شکرگزاری اومد اینجا. ده روزی موند و رفت. ایشالا دوباره تا دو هفته ی دیگه میاد برای تعطیلات کریسمس. تعطیلات شکرگزاری خوب بود. عموما فیلم و سریال نگاه کردیم. چند باری خرید رفتیم، یه بارم رستوران، یه بارم یه مهمون دعوت کردیم. آها پژمانم مجبورش کردم واکسن های فلو و کووید رو بزنه.  خود روز شکرگزاری هم برای اولین بار بوقلمون درست کردم و راضی بودم. هر بار پژمان میره حس میکنم پیر میشم. از شدت اضطراب و ناراحتی نمیتونم تمرکز کنم و به شدت حالم بد میشه. اون روزم که رفت بعدش من رفتم دانشگاه ولی نتونستم تست بگیرم، دستام میلرزید و دهانم خشک میشد و تپش قلب میگرفتم. خوبیش اینه که سریع سعی میکنم خودمو جمع کنم. فرداییش حالم بهتر بود. تو پست های قبل نالیده بودم در مورد پروژه هام. تا حد خوبی خوب جلو رفتن، اگه اتفاق غیرمترقبه ای نیفته، تا چهارده دسامبر ایشالا سابمیت بشن. این اخرهفته رو مدام داشتم رو پیپرم کار میکردم. تا حدی که دیروز شنبه سردرد وحشتناکی گرفتم که اصلا خوب هم نمیشد. فردا باید برم دانشگاه. کلی کار همچنان دارم. همه ش شب های یکشنبه دیگه دلهره ی هفته ی پیش رو رو میگیرم. اها یه تبلت سامسونگ گرفتم. گرفتم که تشویق بشم کتاب بخونم. اما اینقدر سرم شلوغ بوده فقط تونستم روشنش کنم و اصلا باهاش کار نکردم. من هنوز فکر میکنم با به دنیا اومدنم حق کسی رو تو دنیا خوردم. شاید یه نفر دیگه ای جای من میبود و حداقل خوشحال تر میبود. از اینکه استادم ازم راضیه خداروشکر ازینکه تبلت خریدم ازینکه پژمان هست ازینکه هر بار اراده کنم میرم سفر ازینکه اون قضیه ی بزرگو شروع کردم و خلاصه که به پایان میرسه ازینکه حداقل داداش و مامانم دوستم دارن چیزهایی زیادی هست که شکرگزارم, ...ادامه مطلب

  • دشمن عزیز-روزمرگی

  • یکشنبه رفتیم آپنهایمر رو دیدیم، و بعدش اخ اخ نگم که اومدنی پام گرفت چه گرفتنی. احتمالا همون دیسک گردنه بی صاحابه. همزمان سردرد وحشتناک. اون شب تا صبح زجر کشیدم. سر درد و پا درد همزمان. تا که چهار پنج صبح پاشدم قرص خوردم. سردرده کمی اروم شد اما پا درد. اخ اخ اخ. دوشنبه سه شنبه رو قشنگ لنگیدم و همینطوری رفتم دانشگاه. امروز کمی بهترم.  نوشتن پروپوزال رو نمی دونم میشه گفت تموم شده یا نه. تا حدود ده روز دیگه میدمش دست استادم. اسلایدها رو تا یه جایی درست کردم. بچه ها معمولا امتحان پروپوزال (همون کندیدیسی) رو سال چهار و پنج دکترا، نزدیک دفاع میدن. من دلم میخواست زودتر بدم بارش از دوشم برداشته بشه. بعد هم استادمم که همه ش کار میکشه، بهتر بود زودتر بدم.  من تو ایران نمیدونم تعداد امتحانا چجوریه. اما ما اینجا بعد از سال اول امتحان کوالیفای میدیم که معادلش میشه امتحان جامع تو ایران فکر کنم. بعد که حداقل یکی دو تا پروژه مستقل انجام دادیم میتونیم امتحان کندیدیسی (امتحان پروپوزال) بدیم (که معمولا نزدیک دفاع میدنش، ولی من سال سوم دارم میدم). بعدم دوباره یه امتحان هست که بیشتر ارایه ی پیشرفت کاره، شش ماه قبل دفاع صورت میگیره. و دیگه اخری امتحان دفاع هست. میخوام یه نذری کوچیک پخش کنم برای محرم، بعد دوباره بشینم تمرکز کنم روی پروپوزال. ایشالا هشت سپتامبر به خوبی سپری میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بعد از امنحان

  • روزهای شلوغی رو داشتم. همون روزی که قرار بود جایزه بگیرم، ارائه هم داشتم. از شب قبلش کلی استرس داشتم اما طبق معمول استرس بیخود. استادم به پژمان هم گفت و اون هم اومد سر کلاس نشست و ارائه م رو دید. بعد دیگه هی سرم شلوغ تر شد چون هم داشتم رو پروژه کار میکردم هم دیروز امتحان داشتم و امروز یه میتینگ سخت. امتحان رو خیلی عالی دادم. در واقع سه روز تمام براش خوندم و الان نمره ش اومد و کامل شدم. این دیگه آخرین امتحان کورسی دوره دکترام بود و دیگه فقط میمونه ریسرچ. صیح رفتم دانشگاه و جنگی تا ظهر کار کردم برای میتینگ. میتینگ هم به خیر گذشت و استادم تو میتینگ گفت خیلی امتحانتو خوب دادی. بله عزیزم الکی ننشستم سه روز تمام ویدیوهای کلاس ها رو ببینم و نوت بردارم که، می خواسنم تو متوجه بشی من چقدر خفنم :)) دیگه بعد میتینگ اومدم خونه چون ساعت 6 با کریسیتین قرار داشتم بریم قهوه بخوریم. کریستین همسر دوست پژمان هست و امریکاییه. دختر خوبیه. دو ساعت تمام حرف زدیم بعد اورد منو خونه گذاشت. دیگه اینکه فردا هم میرم دانشگاه و 5 دوباره میتینگ داریم. نمی دونم برم حضوری یا نه میتینگم اور زوم هست منتها میگم من که از جمعه مرخصی ام. بذار این روز آخر هم برم حلالش کنم. بله جمعه صبح پرواز دارم برای شیکاگو. سه روزی شیکاگو میمونیم، بعد میریم خونه ی پژمان. اگه خدا بخواد البته. خیلی این روزا خسته شدم. ایشالا خستگیم در میشه با این یه هفته مرخصی. الهی آمین. خدایا مراقب مامانم باش. این روزا هی تو حلوت گریه کردم و هر اهنگی شنیدم چشام اشکی شد. خدایا مراقبش باش. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تعطیلات بعد از ترم

  • بلیط رفتن به شیکاگو رو گرفتم ^_^ از استادمم اجازه گرفتم که ۶ روز نباشم. خب حالا باید تمرکز کنم روی پروژه ی درسم و ارایه ش، رو امتحان همین کورسی که دارم، نوشتن مقدمه ی پروپوزال،  و تمرکز روی ریسرچم. باید این یک ماه رو سخت کار کنم تا بعد مسافرت خوش بگذره. برای همینه دیشب فقط چهار ساعت خوابیدم و از صبح اومدم دانشگاه. دارم باز چاق میشم :( خدایا من چرا همه ش باید نگران وزنم باشم ☹️ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گزارش این روزا

  • اووووف. خلاصه فرصتی پیدا کردم بیام بنویسم. ساعت 4 صبح هست اینجا و منتطر تایم سحری هستم. دیروز خیلی شلوغ بود. من شب قبلش بابت همین سحری خوردن و کلا بهم خوردن برنامه ی خوابم اصلا نخوابیده بودم و از طرفی دوست هندیمم 8 صبح دفاع داشت و چون دعوت کرده بود نمی  تونستم نرم. خلاصه که بدون هیج خوابی 7 صبخ رفتم دانشگاه. بعدش کارای ریسرج و کلاس و میتینگ، اونم با دهن روزه. دیگه قبل افظار رسیدم خونه (ایتحا افظار 7.50 هست) و حس میکردم دارم میمیرم. حتی بعد افطار بی حس بودم که احتمالا از بی خوابی بود. خلاصه که بعد افظار خوابیدم تا 2 شب و الان دیگه حس میکنم زنده ام! بعد سحری دوباره کمی می خوابم. این روزا، یه روزشو خونه ی دوستم با پژمان رفتیم افطاری. شب قبل ترش هم با آدریان رفتیم یه رستوران مکزیکی. بار اول بود پژمان و آدریان همو میدیدن. یه شب هم برنامه ی نوروز دانشگاه ما بود که رفتیم اونجا و پژمان دوست و همخوابگاهی دوره لیسانسشو دید که خانمش امریکایی بود. جفتشون اینقدر خوب و خونگرم و نایس بودن که حد نداشت. برای جمعه شب ما رو دعوت کردن خونه شون. من تا حالا خونه ی یه امریکایی نرفتم مهمونی. نمی دونم خودم باید چیزی بپزم ببرم یا نه. حالا شاید حلوا درست کردم بردم چون دوست پژمان هشت ساله که ایران نیومده و احتمالا حلوا ببینه خوشحال بشه. احتمالا گل هم بخریم براشون. ریسرچ هم خوب پیش میره. از میتینگ های زیاد خسته ام اما ایراد نداره نهایتا به نفعمه. خیلی تو فکر امتجان کندیدیسی هستم و میدونم که استادم استقبال می کنه. اما مجموعا حس میکنم اماده نیستم و هنوز شعور دکتر شدن ندارم! اگه بعدا فرصت کردم میام در مورد داتشجو پی اچ دی جدیده می نویسم که چقدر دلم براش کبابه. Ad, ...ادامه مطلب

  • خرده جنایت های زن و شوهری

  • میانترمه رو دادم. خوب بود. اصلا نیازی نبود کل اخر هفته مو براش کوفت کنم. اما حالا دیگه ایراد نداره گذشت. فردا هم این میتینگه رو بریم ایشالا شر این پروژهه کم شه کلافه م کرده.  دیگه اینکه کاهش وزنم خوبه و دوستم امروز بهم گفت کوچولو شدی. فعلا با استادم تو قیافه ام. موودم اینجوریه و فقط یه مدت ندیدنش حالمو بهتر میکنه. این پروژهه تموم شه میشه پروژه ی چهارمم که اینجا کار کردم. اره هنر کردی، نه تفریحی نه هیچی، هفته ای هزار ساعت کار کردی.  پژمان میاد بزودی و ایشالا خوش بگذره و هی عین کارد و پنیر از هم انتقام نگیریم و هی نره رو اعصابم. از اخلاقای خیلی منحصر به فردش اینه که هر چقدر بتونه گوشی دستشه و با کل خانواده ی من و خانواده ی خودش داره تلفنی حرف میزنه :| که من اصلا احساس امنیت نمی کنم و اعصابم خراب میشه. من حتی برام کافیه یک بار در هفته با مامانم حرف بزنم.  هی بگذریم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هی روزگار

  • بعضی اوقات تا سر حد مرگ از استادم عصبانی میشم. بعضی اوقات از روی قصد کارامو و فعالیت هامو‌ نادیده می گیره. کلا هم دلم گرفته. :(  , ...ادامه مطلب

  • دلهره

  • کلی نوشته بودم پرید. از صبح از اتوبوس جا موندم، دو بار بدجور لیز خوردم اما نیفتادم، بعدم نوشته هام پرید. خب نوشته بودم استادم تاکید داره من بزودی پروپوزال دفاع کنم در حالی که من هنوز سال دوم هستم. این یعنی میخواد من زودتر دفاع کنم، بابت همینه دلهره گرفتم. باید باهاش حرف بزنم چون عملا من باید ۲۰۲۶ فارغ التحصیل بشم نه ۲۰۲۴. برم باهاش حرف بزنم ببینم چی میگه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزهای با هم بودن

  • الان ۹ صبحهه و من سوار اتوبوس دارم میرم دانشگاه. خوشحالم تو اتوبوس فرصتی پیش اومده تا بنویسم. پژمان خونه خوابیده. جمله ی عجیبیه برام اما واقعیه. سال پیش این موقع دیگه از اومدنش نا امید شده بودم. هر چند به زودی میری شهر دیگه ای بخاطر دانشگاش، اما اینکه حداقل تو یه کشوریم نه توی دو تا قاره ی مختلف خوشحالم. . توی تعطیلات پرووف مقاله اومد و روش کار کردم. چند روزیه مقاله جدیده چاپ شده. اما از طرفی کمی هم خسته ام. اومدن پژمان و جمع و جور کردنش، کارای ازمایشگاه و مسایل زندگی ازم کمی انرژی گرفته. برای مثال، همینکه برای پژمان سیم کارت بگیرم کلی اذیت شدیم و داستان داشتیم. اول اینکه دو بار از یه شرکتی سیم کارت گرفتیم هر دوبار سیم کارت متعلق به یکی دیگه بود. بعد فهمیدیم سیم کارت های اینجا کلا به مدل گوشیش نمیخورن و سرویس ها درست کار نمی کنن. دیگه نهایتا قاطی کردم و رفتیم یه شرکتی و یه پلنی برداشتیم که گوشی همراهش میداد. گوشیه خفن نیست اما بازم تا ۱۵۰ دلار برام خرج برداشت، اما حداقلش اینه که دیگه گوشی و سیم کارت داره برای کاراش. الان درگیر گرفتن خونه براشیم. اما می دونم حل میشه. در واقع این فصلی که پژمان اومده فصل مناسبی برای خونه گرفتن نیست، و شهرشونم یه شهر دانشگاهی کوچیکه. بابت همینه خونه نیست یا کرونه یا دوره یا خلاصه یه ایرادی داره. دیگه دیروز حس کردم کلا دارم قاطی میکنم. بعد ارامشمو حفظ کردم رفتم باقلوا درست کنم. . خلاصه میگذره این روزا هم. اندکی صبر! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این روزگار سخت گیر

  • اولین مواحهه م با اینکه نباشه اون غروبی بود که خسته از دانشگاه برگشتم، و اومدم خونه و دیدم نیست. دلم عجیب گرفت. بعد فهمیدم رفته بیرون تا برای روز زن برام گل بخره. وقتی برگشت چشماش می خندید و خوشحال بود. امروز دیگه رفت شهرشون. خیلی دارم سعی می کنم منطقی باشم، اما نشونه هاشو گوشه کنار خونه میبینم و دلم میگیره. بادکنکای روز تولدش، دست خطش، کفشی که نبرد، کتابا و برد گیم هاش، لباسایی که گذاشته اینجا بمونه. ما از اول به هم قول دادیم مانع پیشرفت هم نشیم. این شد که من زودتر اومدم آمریکا و یک سال و نه ماه تنها موندم تا اونم برسه، و الانم که اون اومده، رفت یه ایالت و شهر دیگه تا دکتراشو شروع کنه. زندگی همیشه به من سخت گرفته، اما تنها خوشحالیم اینه که تهش این سخت گرفتنا باعث شده محکم تر بشم. ***** خلاصه پزمان خونه پیدا کرد. خونه ی خوب و بزرگیه. هم اتاقیش هم پسر خوبی ه ظاهرا و دانشجوی همون دانشگاست. خوبی خونه ش اینه که هر اتاقی سرویس بهداشتی جدا داره و اینطوری وقتی منم برم اونجا مهمونی سختم نمیشه. یه سری لوازم دادم ببره که اول کار مجبور نشه خرید کنه. مثل دیگ و تابه و قاشق و چنگال و لیوان و ... ******* می خوام برای خودم یه بلندر دستی بخرم که منبعد راحت تر سوپ های دلخواهمو درست کنم. در واقع میخوام به خودم هدیه بدم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هیچ برگی از درخت نمی افتد، مگر آنکه خدا از آن آگاه است

  • سلام. چند وقته ننوشتم؟ دقیق نمی دونم. می خواستم دلم تنگ بشه بعد بیام.   فکر کنم بچه هایی که تو اینستا منو دنبال می کنند می دونند الان کجا هستم. من الان بیشتر از 14 روزه که در پاکستان، شهر اسلام. آباد , ...ادامه مطلب

  • از دندان تا دندان پزشک

  • + در یک اقدام انتحاری، توی تقریبا یک هفته، ۴ تا دندون پر کردم و جرم گیری هم کردم. امروز روز اخر بود. خوشحالم به دندونام سر و سامون دادم و عوض خرج کردن برای چیزای متفرقه برای سلامتیم خرج کردم.   + خانم, ...ادامه مطلب

  • فتبارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست

  • نمی دونم روزای اخری هست که تو این اتاق میخوابم یا نه. نمی دونم دلم براش تنگ میشه یا نه. اما سخت ترین بخش رفتن؛ جمع کردن کل زندگی توی دو تا چمدونه. من ادم رفتن بودم؟ بارها در روز اینو از خودم می پرسم. , ...ادامه مطلب

  • فکر امروز

  • اینکه من چرا به اندازه مادر و خواهرم خوشگل نشدم :|   یه ذره دیگه همینجوری پیش بره بهتون حق می دم که دیگه اینجا رو نخونین :|| , ...ادامه مطلب

  • امیدوارم به 20 روز هم بکشه.

  • وقتایی که زبان می خونم حس بهتری نسبت به خودم دارم. دفعه ی پیش مشکلم رو تلفظا بود و حرف زدنم مخلوطی از بریتیش و امریکن. در واقع اینقدر همه ی اسکیلا بودم که دیگه دقت به تلفظ رو گذاشته ی بودم اخر لیست. ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها