چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

متن مرتبط با «زكات علم نشر آن است» در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا نوشته شده است

آنچه در تعطیلات کریسمس و سال نو گذشت

  • به تاریخ پنجشنبه ۱۴ دسامبر پژمان برگشت راچستر چون امتحاناتش رو تموم کرده بود. با آدریان رفتیم فرودگاه  دنبالش و بعد رفتیم سمت رستورانی که بقیه ی بچه های لب قرار بود بهمون جوین بشن. بعد از شام از بچه ها خداحافظی کردم چون فرداش رو قرار بود ریموت کار کنم و بعدشم قرار بود بریم مسافرت. آدریان همون شب پرواز داشت بره مکزیک ولی ویش و نوزت قرار بود تا ۲۲ دسامبر همچنان برن لب. شنبه ۱۶ دسامبر پرواز داشتیم بریم فلوریدا، اورلاندو. ما اوریجینالی قرار نبود کلا مسافرت بریم اما میدونستیم با خونه موندن کلی حوصله مون سر میره، پس یه پرواز با قیمت مناسب و یه هتل معقول پیدا کردیم و تصمیم شد این تعطیلات رو اورلاندو باشیم.  هرچند بازم از لحاظ مالی کلی پیاده شدیم مخصوصا اینکه دو روز موندنمون رو تمدید کردیم. اورلاندو به پارک های تفریحیش معروفه.  به ما خوش گذشت. هوا نسبتا مطبوع بود و ما تو پارک های خیلی قشنگش حسابی بازی کردیم. پارک های دیزنی و یونیورسال رو رفتیم و حسابی خوش گذشت. جمعه ۲۲ دسامبر برگشتیم راچستر.  من با اینکه با استادم هماهنگ کرده بودم دارم میرم مسافرت، اما همچنان ایمیل دریافت میکردم. اوایل هی استرس میگرفتم و اعصابم خورد میشد. منتها بعد دیگه کنار اومدم و همون وسطا سه تا از پروژه هام سابمیت شد.  توی مابقی تعطیلات دو بار مهمونی رفتیم و یه بار مهمون داشتیم که در واقع برای پژمان تولد گرفتم. امسال اولین سالی بود که بلافاصله بعد از تعطیلات سال نو برنگشتم ازمایشگاه. چون با خودم گفتم قبلش خیلی به خودم فشار اوردم و بذار تا وقتی پژمان هست پیشش بمونم. این روزای اخر ولی دیگه کلافه شدم از بیکاری و هی نون پختم. هرچند باز ایمیل میگرفتم و تو این فاصله جواب یه , ...ادامه مطلب

  • استیل پروپوزال

  • + قبل از همه یه سری توضیحات در مورد افراد زندگیم: استادم خانمه، حدودا چهل و خورده ای ساله، شاید نزدیک ۵۰ نوزت دختره و هم ازمایشگاهیمه، هندی ه ادریان پسره و هم ازمایشگاهیمه، و مکزیکی ه اولیویا دختره و دانشجوی لیسانس ه و امریکاییه چون یکی از شما فکر کرده بود ادریان دختره، گفتم بگم اینا رو، که وقتی در موردشون حرف میزنم بتونین خوب تصور کنین :))) + امروز صبح دیدم واقعا انگیزه و انرژی ندارم باز روی پروپوزال کار کنم. برای اینکه کار مفید کرده باشم، یه سری کارای ازمایشگاه رو انجام دادم که اتفاقا وقت گیر بودن و باید انجام میشدن. همیشه اینجور موقع ها که باتری خالی می کنم، کارای متفرقه ی دیگه ای که البته مهم هم هستن رو انجام میدم تا حس بهتری بگیرم. + در واقع اومده بودم بگم خیلی خسته ام از قضیه پروپوزال. اما حالا گیریم هزار کلمه هم براش بنویسم. چیزی رو مگه عوض میکنه؟ نهایت باید انجام میشد، هر چی زودتر بهتر. تا دو تا ماه دیگه همچنان درگیرش خواهم موند. بعد ایشالا سفر کنفرانس خوش بگذره کرختی این روزا رو بشوره ببره. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درس یا خوشگذرانی مساله این است

  • به بقیه ی بچه های بایومدیکال ورودی های مختلف نگاه میکنم. مدام جشن و تولد دارن. صدای هر هر خنده شون کل طبقه رو بر میداره. تو آفیس مدام در حال حرف زدن و وقت گذرونی هستن. تعطیلات رو تعطیل میکنن. صبح دیر میان و اون ور میگن تا ۱۲ شب می مونیم (بی برنامه ان)، آخه به قول گیلکا مگه آخر درسه آخر کاره تا اون وقت شب.  من نمیگم لزوما متدشون بده، نمیگم بی سوادن یا اصلا کار نمی کنن. اما میگم اولویت اول زندگیشون درسشون نیست. اومدن به آمریکا و درس خوندن رو بهانه ای کردن که بتونن خوش بگذرونن و زندگی کنن. دارم واقعا انتقاد نمیکنم. دارن لذت میبرم از زندگیشون. چه بدی داره؟ امشب ساعت ۸.۵ شب رسیدم خونه. ۱۲ ساعت بیرون از خونه تو مسیر و خود دانشگاه بودم و به جرات میگم ۸ ساعتش رو کار مفید کردم. من کار کردن رو دوست دارم اما ته دلم گرفته. وقتی دارم میمیرم آخرین چیزی که از ذهنم میگذره اینه که درست از لذت های دنیوی استفاده نکردم! حس می کنم صورتم پیر شده. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هیچ برگی از درخت نمی افتد، مگر آنکه خدا از آن آگاه است

  • سلام. چند وقته ننوشتم؟ دقیق نمی دونم. می خواستم دلم تنگ بشه بعد بیام.   فکر کنم بچه هایی که تو اینستا منو دنبال می کنند می دونند الان کجا هستم. من الان بیشتر از 14 روزه که در پاکستان، شهر اسلام. آباد , ...ادامه مطلب

  • فتبارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست

  • نمی دونم روزای اخری هست که تو این اتاق میخوابم یا نه. نمی دونم دلم براش تنگ میشه یا نه. اما سخت ترین بخش رفتن؛ جمع کردن کل زندگی توی دو تا چمدونه. من ادم رفتن بودم؟ بارها در روز اینو از خودم می پرسم. , ...ادامه مطلب

  • مصاحبه و پس از آن

  • خب. تا اونجا نوشتم که دارم خودمو برای مصاحبه آماده می کنم. روز مصاحبه، میزمو جوری برگردوندم که نور آفتاب به چهره م بخوره، خودمو مرتب کردم، و دعا کردم مشکل قطعی اینترنت پیش نیاد. استاد راس ساعت 6.5 غرو, ...ادامه مطلب

  • نتیجه ی ارائه مقاله، عقد و پس از آن

  • خیلی حرف برای نوشتن دارم اما از فرط زیاد بودن و البته دلشوره، نمی دونم چی بگم. عقدمون در تاریخ 10 اردیبهشت انجام شد. در محضر با حضور خانواده هامون. شب خوبی بود و خوش گذشت. انشالله کرونا بخوابه بتونیم , ...ادامه مطلب

  • خواب های آن دختر گیج

  • تقریبا شبی نیست که خواب نبینم. چند شب پیشا قبل خواب غمگین و غصه دار بودم تا جایی که موقع خواب با خودم گفتم کاش فردا رو نبینم. که امیدوارم خدا منو ببخشه بابت ناشکریم. خلاصه. شبش خوابیدم و خواب دیدم که , ...ادامه مطلب

  • این داستان: عروس یا دانشجو مساله این است

  • شما یه نفرو نام ببر که ده روز مونده به عقدش و کلی کار سرش ریخته، نشسته خودشو برای مصاحبه ی اسکایپی آماده می کنه ....   به استاده اوکی دادم ولی الان دلم گرفته و پشیمونم :(((   خدایا کاش 7 ساله بشم دوباره..., ...ادامه مطلب

  • پاییز عاشق است

  • اگه بخوام در مورد مطلب جدیدی حرف بزنم اینه که پنجره رو 20 سانتی باز گذاشتم و گوشه ای از اتاق نشستم که وقتی باد سرد میاد تو، محکم بخوره به صورتم! صدای بارون رو هم می شنوم. تنها بدی پاییز و زمستون اینه , ...ادامه مطلب

  • خطر 28 سالگی نزدیک است

  • خب، فکر می کنم باید خوشحال باشم که تعطیلات تموم شد. تعطیلات بلند مخصوص دو دسته آدمه: یا خیلی پولدار، یا خیلی بیکار و بیعار. من نه پولدارم که برم مسافرت و گردش، نه بیکار که خیالم جمع باشه و غم چیزی رو نداشته باشم. خوردن و خوابیدن بهم خوش نمیگذره وقتی که کلی دغدغه دارم. خلاصه که دوره ی زجرآور عید که همش باید استرس اومدن مهمون می داشتم تموم شد. سه شنبه تولدمه. چه حسی داره 28 سالگی؟ , ...ادامه مطلب

  • آن 6 ماهه به دنیا آمده ی مذکور

  • این روزها شدیدا فکر کردم. خیلی فکر کردم و وقتی کاملا به این نتیجه رسیدم مسیرم درسته و بهترین کار همینه؛ سعی کردم بی تابی نکنم. + خبرهای عمده اینکه خانم سین داره ازدواج می کنه! اونم با کی؟ انباردار سابق. عجیبا غریبا. ایشالا خوشبخت باشن. +امروز سومین روزی بود که ساعت 7.5 از خواب پاشدم و مطالعه و کارهام رو از سر گرفتم ( به پشنهاد آقای محترم، به علت بار منفی فع, ...ادامه مطلب

  • آن روزها وقتی که من بچه بودم، غم بود اما کم بود....

  • روزای گذشته روزای خیلی سخت و وحشناکی داشتم. تا این حد که فکر کنم تا یه مدت صبح ها باید با ترس از خواب پاشم. در هر حال گذشت. می نویسم که بعدها اگه آدم موفقی شدم، یادم نره چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم. خدایا همیشه پشت و پناهم باشو  کمکم کن., ...ادامه مطلب

  • زکات علم، نشر آن است

  • مرغ آمین شنیدین دیگه؟ من گاهی اوقات تو دلم یه آرزویی کردم و چند وقت بعدش، بدون اینکه دیگه فکرم مشغول اون آرزو/ خواسته/ ذوق قلبی باشه، یهو دیدم که برآورده شده. من پایان نامه م رو مرتبط با کارم برداشتم تا بتونم رفت و آمدم به دانشگاه رو کمتر کنم و راحت تر کار کنم، و علاوه بر این تو کار خودم مسلط تر بشم. منتها وقتی وارد وادی پایان نامه نویسیم شدم، متوجه شدم که خدای من، چقدر گسترده ست. از طرفی کسی هم نبود که بخوام ازش کمک بگیرم. آدمایی که اطرافم بودن، سوادشون تجربی و عملی بود، و نمیتونستن بهم کمک چندانی بکن. تا اینکه یکی از آدم خوب های اطرافم، منو با یک گروه علم,زکات علم نشر آن است,زکات علم نشر آن است از کیست,زكات علم نشر آن است,حدیث زکات علم نشر آن است,زکات علم در نشر آن است,جمله زکات علم نشر آن است ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها